نوای فارس-آرش افشار:1- ما ممکن است خورشِ فسنجان دوست داشتهباشیم یا پیتزا یا استیک؛ حتا ممکن است اشکنه را به همهی اینها ترجیح بدهیم. بله این سلیقهی غذایی ماست و به کسی ربط پیدا نمیکند.
2- ممکن است یک متخصص تغذیه بیاید و ارزشِ غذایی خوراکِ ماهی و سبزیجات را با اشکنه مقایسه کند و برایمان توضیح دهد که خوردنِ اشکنه برای رساندنِ موادِ مغذی به بدن کافی نیست و باید چیزهای دیگری هم نوشِ جان کرد. اما ما همچنان میتوانیم با لذت بهخوردنِ اشکنه در سه وعدهی غذایی (یا بیشتر) ادامه دهیم. این انتخابِ ماست و طبیعتن باز هم به کسی مربوط نمیشود.
3- ممکن است در سرزمینی انقلابی صورت بگیرد و موسیقی پاپ که بهسرعت در حالِ رشد و پیشرفت است بهکلی متوقف شود. دستاندرکارانِ این موسیقی یا دربهدر شوند یا بمانند و در سکوت بمیرند. و حدودِ دودهه انواعی از مارش و سرود و شکلی از نوحهسرایی و موسیقی سنتی در گوشِ مردم فروشود. بعد دوباره موسیقی پاپ اجازهی حضور پیدا کند و دستاندرکاران بهجای درانداختنِ طرحی نو، برای بازسازی آن دورهی طلایی تلاش کنند. یعنی عملن همان موسیقی دو دهه قبل با خوانندگانی که صدای خوانندههای موفقِ آن دوره را تقلید میکنند، بازتولید شود.
4- ممکن است عدهای از خوانندگان که دربهدر شدهاند چون در غربت، دیگر درآمدی از فروشِ آلبوم و کنسرت ندارند، برای کسبِ روزی، کارشان را صرفن به موسیقی شاد و رقصی محدود کنند تا دستکم در جشنهای پولدارهای دربهدر شده حضور داشتهباشند و از گرسنگی نمیرند؛ و طبیعتن محتوا و کلامِ کارشان هم در حرفهای ساده و عاشقانه متوقف بماند.
4- ممکن است در همان دوره بهدلیلِ عدمِ برگزاری هرگونه کنسرت و همایش و اجرای زندهی موسیقی در داخلِ کشور، مداحی بهعنوانِ تنها شکلِ مجازِ موسیقی، امکانِ حضور در صحنههای مختلف را پیدا کند و بهدلیلِ همداستانی با علایقِ مذهبی مردم، نهادینه شده و علاوه بر تریبونهای رسمی، با صدای بلند از ماشینهای جوانان پخش شود.
5- ممکن است سازندگانِ خلاقترِ موسیقی پاپ ازتلفیق و ترکیبِ آن موسیقیِ واپسمانده و آن موسیقی دربهدرشده و آن مداحیِ مسلط، به یک پیتزای قرمهسبزی برسند که هرچند ناجور و غریب است اما تنها چیزِ تازه است و با گوشهایی که تربیتشدهی آن نواهای سهگانهاند، سازگاری دارد.
6- ممکن است یکی از آن خلاقترها شادمهر عقیلی باشد و چندتا ملاکِ دیگر هم برای ستارهشدن داشتهباشد و یکهتازِ میدان شود.
7- ممکن است بقیه سعی کنند با پا گذاشتن جای پای او (بهخصوص وقتی از ایران میرود) جایش را اشغال کنند و محسن یگانه به عرصه برسد.
8- ممکن است یک نفر سعی کند کُپیِ کُپیِ شادمهر باشد. طوری که وقتی با محسن یگانه در یک صحنهی مشترک میخواند، اگر نگاهشان نکنی، نفهمی که کدام به کدام است!
9- ممکن است مردمی که مدتها پیتزای قرمهسبزی خوردهاند و به اینجور مزهها عادت کردهاند، با لذت «پاستای اشکنه» را هم بخورند.
10- ممکن نیست، حتمن همینطور است که هرکس بهخودش مربوط است چه غذایی توی شکمش میریزد و چه خوراکی به گوشش میرساند. این را که قبلن گفته بودیم اما اگر تمامِ این ممکنهای حالا به واقعیترسیده را مرور کنیم، این ظاهرن انتخاب باز هم «انتخاب» خواهد بود؟ آیا ما مردمِ ایران صدا و موسیقی «پاشایی» را انتخاب کردهایم؟ اگر در طولِ این سالها غذاهای دیگری هم داشتیم و ذائقهمان با خوراکهای دیگر آشنا بود، باز هم به «پاستای اشکنه» میرسیدیم؟
11- فرض کنیم که همهچیز جورِ دیگری اتفاق میافتاد؛ مثلن در تمامِ رستورانها و کافههای این سرزمین موسیقیهای مختلف اجرا میشد و هر روز کنسرتی برقرار بود و گروههایی از سراسرِ جهان در ایران برنامه میگذاشتند و رسانهها انواعِ موسیقی را پخش میکردند... نه بیخیالش شویم. همهچیز همینجوری که گفتیم اتفاق افتاده و حالا ما اینجاییم:
12- مرتضا پاشایی، جوانی مستعد که خوراکِ شنیداریاش جدا از اکثریتِ ما (مردمِ این سرزمین - در دهههای شصت تا هشتادِ خورشیدی) نبوده، شکلی از موسیقی را تولید میکند که در ساختار و محتوا بهشدت سطحِ پایین است. خب معلوم است برای مردمِ جاهای دیگر دنیا (که همهچیز برایشان جورِ دیگری اتفاق افتاده) نمیسازد و نمیخواند. ما توقعمان همینقدر است، آنهایی که بهتر هستند را نمیشنویم (اصلن بلد نیستیم بشنویم)، از آنها که درستتر و جدیتر هستند حمایت نمیکنیم (چرا از چیزی که نمیفهمیم و دوست نداریم حمایت کنیم؟)؛ و همینجا که هستیم میمانیم.
13- بهنظرتان زیادهخواهی نیست از مردمِ کشوری که در آن خواندن و نوشتن آموزش داده نمیشود توقع داشتهباشیم آثارِ ادبی درجه اولِ جهان را بخوانند؟ در مدرسههای ما نهتنها موسیقی یادِ کسی نمیدهند که تا میتوانند شنیدن و آموزش موسیقی را منع هم میکنند. رادیو و تلویزیون هم که میدانیم چه چیزهایی پخش میکنند. شبکههای ماهوارهای هم که از آن بدتر... ما مردمِ این سرزمین کجا باید یاد بگیریم؟ کجا موسیقی خوب بشنویم؟ کِی و کجا برای بهبودِ ذائقه و سلیقهی ما تلاش شده که حالا انتظار میرود چیزی بهتر را به پاشایی ترجیح دهیم؟
14- اما واقعیت غمانگیزتر این است که موسیقی تنها چیزی نیست که ما یاد نمیگیریم. مثلن این را هم بلد نیستیم که اگر حق داریم تمامِ فضایِ مجازی را از عکس و تسلیتِ خوانندهی محبوبمان پُرکنیم، یک خواننده، یک بازیگر، و هرکسِ دیگر حق دارد که این کار را نکند، حق داردِ موسیقی موردِ علاقهی ما را دوست نداشتهباشد و از خوانندهی دوستداشتنی ما خوشش نیاید. اگر ما کسی را دوست داریم و از او حمایت میکنیم، یک منتقدِ موسیقی هم حق دارد (و اصلن حرفهاش این است) که کارش را نقد کند و یک منتقدِ اجتماعی حق دارد (و لازم است) تبعاتِ اجتماعی کار و زندگی و مرگش را تحلیل کند.
15- فرهنگ و هنر (از جمله موسیقی) از هم جدا نیستند. اگر مشکلاتِ فرهنگی روزگارمان را بشناسیم، شاید بفهمیم که چرا موسیقیهای محبوبمان اینهاست و اگر موسیقیهای همهپسندمان را مرور کنیم احتمالن به ریشههای بخشی ازمشکلات فرهنگی میرسیم. برای نمونه کافیست در همان فضای مجازی که صحبتش شد چرخی بزنیم و ببینیم دغدغههای مردم در استتوسها و چَتها و پیامکهایی که میانِ شبکههای اجتماعی و ابزارکهای گفتوگو و... رد و بدل میشود، چیست. اگر خوراکِ فکری مردمی «پاستای اشکنه» باشد منطقی نیست در غذای شنیداریشان دنبالِ چیزهای دیگر بگردیم.
منبع : موسیقی فارس