۱۴۰۳ سي فروردين - 06:02 ق.ظ

در گفت وگوی صمیمانه با محمدرضا اسحاقی ؛ آخرین راوی موسیقی مازندراننمی‌خواهم آخرین راوی باشم...!

نمی‌خواهم آخرین راوی باشم...!

نوای فارس-مجید احمدی نیا:محمدرضا اسحاقی، به سال 1326 در روستای گرجی‌محلّه‌ی شهرستان بهشهر، در خانواده‌ای که همه، اهل موسیقی بودند، متولد شد. مادرش در زمینه‌ی شعر و موسیقی فعالیت جدی داشت و همین فضای مناسب او را به سمت این هنر سوق داد و از حدود یازده سالگی در کلاس‌های سرود مدارس، تحت نظر آقای «طبری»، موسیقی را آغاز کرد. در سال 1364 به جشنواره‌ی فجر دعوت شد و فعالیت موسیقی‌اش را بصورت رسمی و جدی آغاز کرد. پس از آن، در حدود 26 جشنواره شرکت کرد.

او آخرین راوی موسیقی مازندران است و البته خودش چندان از این عنوان رضایتی ندارد و می‌خواهد پس از او، راویان دیگری باشند.

 

چطور شد که موسیقی را آغاز کردید؟ تحت تأثیر کسی قرار گرفتید؟

اینجا اساتیدی در گذشته بودند که فعالیت موسیقی داشتند و می‌خواندند، استاد «قَدَر»، مرحوم «نظام شکارچی» و «حسن علیپور»، اینها پیرمردهایی بودند که می‌خواندند. که تحت تأثیر موسیقی مرحوم نظام قرار گرفتم و کار بصورت حرفه‌ای شروع شد و به جشنواره‌ها دعوت شدیم و در حدود 26 تا جشنواره رفتم.

 

 فرزندان‌تان چطور؟ آنها چطور وارد موسیقی شدند؟

خب اینها هم به هر حال در خانواده‌ی موسیقایی بزرگ شدند و از ما تأثیر گرفتند.

منتها جوان‌های ما، امروز حوصله ندارند که بیایند اینهمه شعر و منظومه حفظ کنند. جوان‌ها همیشه در حال لغزش هستند. یکی اینکه موسیقی بومی و مقامی اینها را خسته می‌کند و یکی هم مسأله‌ی بها ندادن هست که اینها فکر می‌کنند چون کسی بها نمی‌دهد، موسیقی را نباید دنبال کرد. ولی من این تفکر را نداشتم. باید این فرهنگ حفظ بشود تا ببینیم در آینده چه می‌شود.

 

آنها را از موسیقی منع نکردید؟ با توجه به سختی‌ها و مسائل موجود...

نه! دوست داشتم که بروند دنبال این کار. اتفاقاً سعی کردم همیشه منع کنم که دنبال موسیقی‌های دیگر نروند و موسیقی و فرهنگ شفاهی خودشان را حفظ کنند.

 

 چقدر به موسیقی به عنوان شغل نگاه کردید؟

به عنوان شغل که قبول نکردم. اوایل برای دل خودمان ساز می‌زدیم، حالا مردم آمدند و می‌گویند برای دل ما هم ساز بزنید، این شده که برای اینها هم ساز می‌زنیم.

 

 منبع درآمدتان در این سالها چه بود؟

کشاورز بودم. کارگاه سازسازی هم داشتم که بعداً به چوب توت حساسیت پیدا کردم و مشکلات تنفسی برایم پیش آمد. چند بار مریض شدم و دو سال هم کلّاً کار نکردم. آسم گرفتم. الان هم که حال درستی ندارم، قرار شده یک ماه کار نکنم تا ببینم چه می‌شود.

 

 در مورد کنسرتی که دارید، قرار است چه قطعاتی اجرا شوند و به چه صورت خواهد بود؟

ما دوست داریم با جوان‌های خودمان بنشینیم و ساز بزنیم. اما این بار، دوستان آمدند و پیشنهاد دادند که می‌خواهیم برای شما یادبود بگیریم و تقدیر کنیم. آقای رخت اعلاء و مصطفوی. من هم قبول کردم.

در مورد قطعات هم، فرصت اجرای منظومه‌ها نیست و خوانده نمی‌شود. بیشتر کارهای آوازی‌ست و لابلای آنها، و در بخشهای پایانی، قطعات ریتمیک هم هست. ما بر کارهای هنری و سنگین تأکید داریم و موسیقی بی‌محتوا اجرا نمی‌کنیم. در کار ما مثل همیشه شعرهای دارای پیام خوانده می‌شود. و در عین حال، سعی می‌کنیم که عامه‌پسند هم باشد و مخاطب احساس خستگی نکند.

مثل موسیقی ایرانی که پیش درآمد و آواز و تصنیف دارد، در موسیقی شرق مازندران و منظومه‌ها هم همین است، مثلاً آواز خوانده می‌شود و بعد به ریزمقام می‌رود.

در این برنامه همخوان هم داریم و کارها بصورت چندصدایی خوانده می‌شود. از سازهای محلّی و سازهای موسیقی سنّتی ایرانی، در کنار هم استفاده کردیم. بچه‌ها دور هم، نظر دادند، تصمیم گرفتیم، به توافق رسیدیم و کارها تنظیم شد. اینجا همه آزادند. هر کس می‌تواند نظر بدهد.

 

با توجه به علاقه‌ و استقبال کم‌نظیر مردم از اینگونه برنامه‌ها، چرا فقط دو شب و هر شب فقط یک سانس قرار است برگزار شود؟ الان خیلی از کنسرت‌های پاپ و حتی سنتی هم، هر شب در دو سانس برگزار می‌شوند.

خب، من تا الان اجرای مستقل نداشتم. همه‌اش در جشنواره‌ها بود و مناسبت‌ها و مراسم‌ها.

علل مخالفت اینها را نمیدانم! فکر می‌کنند این سختگیری‌ها باعث می‌شود که ما منصرف شویم از این قضیه‌؟ البته، تا حدودی موفق می‌شوند، ما برای یک بار اجرا می‌کنیم اما بار دوم، آدم رغبت نمی‌کند که کاری انجام دهد. اینها با اینکه می‌دانند مردم خیلی علاقمندند و پیگیر اخبار هستند (که کنسرت کی هست و بلیت را کجا می‌فروشند و ...)، ولی خب نمیدانم چرا این پروسه‌ی مجوز گرفتن، اینقدر طول کشید؟ خواسته‌هایشان زیاد است. از این کنسرت چه می‌خواهند؟! در قِبَل این کنسرت هم چیزی در نمی‌آید که ما بخواهیم کیسه‌ای بدوزیم! اینطور کارکردن سخت است. یک گروه موسیقی مقامی بیاید، همه هم جوان باشند و علاقمند، یک کاری انجام بدهند، در اینها زدگی ایجاد می‌شود. من ترسم از اینست که دوستان منصرف شوند. ما که دیگر عادت کردیم به این وضعیت. ولی خب نسل آینده را باید تشویق کرد، اگر ما واقعاً می‌خواهیم که فرهنگ ما زنده بماند، اگر می‌خواهیم که تهاجم فرهنگی وارد نشود... که شد و اصلاً کلّاً همه‌ی ما ضرر کردیم، اینها ضرر کردند، ما ضرر کردیم، جامعه ضرر می‌کند.

ما می‌دانیم موسیقی که از کجا می‌آید، موسیقی‌ای که محتوا ندارد. موسیقی‌ای که بدون رقاصه نیست. اگر رقاصه را از کنار آن موسیقی بگیرید، هیچ چیز درونش نیست، کلّا نه محتوا هست، نه عشق هست، نه معرفت هست، اصلاً هیچ چیز نیست...

نمی‌فهمم! چرا اینها هنوز کوتاهی می‌کنند و نسبت به هنرمندان کم‌لطفی می‌کنند. هنرمندان باید تشویق شوند. باید جامعه را تشویق کنند.

 

 اینها می‌دانند موسیقی شما بهترین موسیقی این منطقه هست، بخاطر همین، همیشه، از وجود شما استفاده کردند و شما را نماینده‌ی هنر منطقه قرار دادند. نمی‌شد با استفاده از موقعیتی که داشتید و دارید برای اینها شرط و شروطی بگذارید و یا...

می‌شود! اما «پیش بی‌دردان، گریبان چاک کردن مشکل است». کسی که نمی‌شناسد، درد نمی‌شناسد، کسی که فرهنگ نمی‌شناسد، کسی که کارش این نیست، کسی که برای این زاده نشده؛ و یا اینکه خودش می‌داند، خودش اقرار می‌کند، خب ما به اینها بعنوان گلایه چه بگوییم اصلاً؟ چون ما انقدر گلایه کردیم که جایی باقی نماند.

ببینید الان خودمان تصمیم گرفتیم، خودمان داریم یک سری کارها انجام می‌دهیم. اما، مریضی که این هفته به آن مبتلا شدم، گفتم ممکن است مریضی من ادامه داشته باشد، که الحمدالله بهترم. الان تصمیم گرفتم و دارم این روزها تمام کارهایم را جمع‌آوری می‌کنم. چون در هفت هشت دفتر نوشته شده‌اند و باید جمع‌آوری کنم و انشاءالله اگر بشود، ضبطی، ثبتی، چاپی، یک کاری بکنیم.

 

* تا الان کسی پیشنهاد نداده که آثار موسیقی مازندران (منظومه‌ها، ترانه‌ها و ...) را تنظیم و با ارکستر اجرا کند و همه چیز مدوّن و سازمان‌یافته منتشر شود؟

ببینید، هر کسی آمد یک نوکی به این موسیقی زد، اصلاً کسی نیامد که عمیق کار کند. کسی دنبال کار را نگرفت. من برای خانم «سیما بینا» یک سری کار کردم. آقای «محمدرضا درویشی» آمد. خیلی‌ها آمدند. صرفاً دیدند یک هنرمندی اینجا زندگی‌ می‌کند. یا در جشنواره‌ها ما را دیده‌ بودند، آمدند و دیگر پیگیر نشدند. یک آقایی آمد بنام «کیوان پهلوان»، من کلّی روایت برایش گفتم و اجرا کردم، کم‌کم متوجه شدم 37 (سی و هفت) تا از روایت‌های من در کتابش چاپ شده. منتها خب چون خودش دست‌اندرکار نبود و کسی دیگر اینها را جمع‌آوری کرد، یک مقدار نواقصی هم دارد.

 

 در مورد گروه رستاک که سراغ شما آمدند، چه نظری دارید؟

ببینید، اصلاً من صاحب‌نظر کار اینها نیستم. امروز شما با یک گروه موسیقی می‌توانید کاری کنید که این سالن را وادار کنید که همه برقصند، که توجه به موسیقی نکنند.

موسیقی چند نوع است. یکی موسیقی گوش‌کردنی است و یکی موسیقی‌ای است که می‌آیی و وقت تلف می‌کنی. من برنامه‌ها‌یشان را دیدم. مثلاً نصف سالن - بالا، جوان‌‌ها می‌رقصیدند! کسی توجه به موسیقی نمی‌کرد. چرا؟ شعر خیلی مهم است. در فرهنگ شعری ما، شعر در موسیقی حرف اول را می‌زند، باید محتوا و پیام داشته باشد، که شنونده گوش کند این شعر را.

در برنامه‌های خودم، دیدم که وقتی می‌خوانم، هفت هشت روحانی حاضر در سالن، شعرهای مرا یادداشت می‌کنند. خب، محتوا دارد، اینها می‌نویسند. به دردشان می‌خورد. من حتی اگر کار ریتمیک هم بخوانم، کسی دست نمی‌زند، می‌خواهد گوش کند این موسیقی را. چرا؟ چون برایشان شعر مهم است.

 

 اگر یک بار دیگر بیایند، کمک‌شان می‌کنید؟

من در خدمت همه هستم. چرا کمک نکنم؟ یک عده جوان آمدند، علاقمند بودند آمدند اینجا. اگر هم یک وقتی راهنمایی از من خواستند، کمک می‌کنم.

اما ببینید، موسیقی را همان آقایان هم می‌شناسند، ما هم می‌شناسیم. کاری که بر فرض، یک گروه بزرگ، یک تصنیف را شش ماه تمرین می‌کند و یکی هم می‌آید سه‌ روزه روی سن می‌رود، این فرق می‌کند. پس کسی که شش ماه برای یک کار، تمرین می‌کند، به عمق قضیه فکر می‌کند. موسیقی را می‌شود همه نوعی اجرا کرد، اینطوری می‌شود اجرا کرد، بداهه هم می‌شود رفت و زد! همه کاری می‌شود کرد.

می‌شود کاری کرد که مردم، موسیقی را گوش کنند. ببینید، ما یک مبحثی داریم: به وجد آوردن، به شعف آوردن. موسیقی‌ای که جنجالی باشد هم شعف می‌آورد، که برای همان لحظه هست. موسیقی با محتوا هم شعف می‌آورد، ولی چطور؟ تا شش ماه بعد، یک سال بعد، پنج سال بعد، مخاطب می‌آید و به ما می‌گوید و یادش هست. بستگی دارد شما چطور اجرا کنید و آنها چطور برداشت کنند.

 

 چندسال پیش، یک جا شما را دیده بودم و در مورد منظومه‌ها پرسیدم که اصلاً تا الان ضبط شده‌اند؟! چون خودم به فکرش بودم که این کار را انجام دهم و آثار شما را بصورت کامل و مدون ضبط کنم. آن زمان ظاهراً گفته بودید اداره فرهنگ و ارشاد دارد این کار را انجام می‌دهد.

نه! ارشاد نبود. صدا و سیما بود. یک دوره‌ای، یک کسی بنام آقای «لاهیج» طرحی داده بود و دیگری، آقای «خلیلی» نقّالی کرد و من در شش شب برای آنها خواندم. کارهای بلند این است. خود صدا و سیما هم دنبال این قضیه نیست.

 

چرا خودتان انجام ندادید؟ و با اینها کار کردید و در اختیار اینها قرار دادید؟

نه! همه را در اختیار آنها قرار ندادم. یک کاری بود، دوستان آمدند گفتند ما می‌خواهیم این کار را بکنیم. گفتم چشم. منظومه حضرت یوسف را شش شب طول کشید تا اجرا کردیم. شش شب لازم بود. صدا و سیما همیشه کارهای کوتاه، در حد دو - سه دقیقه می‌خواهد. من هم قبلاً با اینها کار نمی‌کردم. چند سالی‌ست که چند تصنیف برایشان ردیف کرده‌ام. الان هم به اینها می‌گویم: کار من به درد شما نمی‌خورد. چون شما کار سه دقیقه‌ای می‌خواهید، من ندارم! یک داستان اگر بخواهد مطلب را نرساند و پایان کار مشخص نشود و قهرمان داستان شناسانده نشود، لذتی ندارد که!

موسیقی در قدیم اینجوری بود. بصورت روایت و منظومه. تمام اقوام دارند. مثلاً در ترکمن‌صحرا، 550 (پانصد و پنجاه) روایت دارند، آنها که اساتید گذشته که می‌خوانند. 550 روایت، شوخی نیست!

ما در مازندران، حدود 100 (صد) روایت داریم. خب همه‌ی اینها بصورت داستان هست، همه ملودی و ریزمقام و ... دارند.

 

 آموزش و ترویج موسیقی مازندران به چه صورت است؟ نزد شما و یا دیگران. الان آموزش دارید؟

بله، می‌آیند، خیلی از دوستان می‌آیند. همه‌ی اینهایی که خواننده‌ی حرفه‌ای هستند، هر هفته پنجشنبه می‌آیند اینجا و من در خدمت‌شان هستم. به هر حال، این آرزوی من است.

من حتی به وزیر ارشاد هم گفتم: من نمی‌خواهم آخرین راوی باشم. می‌خواهم ده – بیست نفر مثل من باشند. ایشان به من قول دادند: شما چهار نفر مثل خودت تربیت کن، هر چه بخواهی بهت می‌دهیم. شما این کار را بکن.

 

وزیر قبلی یا وزیر جدید، آقای جنتی؟

همان آقای حسینی. که آقای شاه‌آبادی هم معاونش بود. وزیر جدید را که هنوز ندیدم.

 

البته ظاهراً وزیر جدید بهتر است، هر چند کارها و نظرات در سطوح پایین‌تر و شهرستان‌ها، با نظرات وزیر و مجموعه‌ی وزارت فرق می‌کند، گویا ترس و لرزها بیشتر است.

انشاءالله که خوب است. والله نمی‌دانم. ایشان آمده بود مازندران و من نرفتم. شنیدم خوب است، ولی خب باید ببینیم چه می‌شود. انشاءالله که خوب است.

 

 در مقابل وجود منظومه‌های مربوط به پیامبران و ائمه و مفاهیم متعالی، بعضی شعرهای سخیف و اروتیک هم در موسیقی مازندران (در کارهای کسانی مثل ارزمون و ...) اجرا می‌شود، دلیلش چیست؟ اینها حرفهای مردم هست؟

ببینید، کسی که مثلا در مجالس عروسی می‌رود و اجرا می‌کند، همیشه می‌خواهد خودش را با مجلس وفق دهد، همیشه سعی می‌‌کند کارهایی کند که بازار خودش را از دست ندهد، انواع ترفندها را می‌زند.

البته، سواد هم مهم است. امروز شناخت موسیقی مهم است. مثلاً یک چیزی می‌شنود و می‌خواند، هر جا رفت یک چیزی شنیده، همان را می‌خواند. آن وقت اگر متوجه باشی، اگر اینها ده تا تصنیف بخوانند، یک شعر را روی چند تصنیف اجرا می‌کنند. پس، شناخت‌شان کم است، چون سواد ندارند. محقق هم نیستند که بیایند اینجور فکر کنند که موسیقی باید حداقل قالب‌ خودش، شناسنامه‌ی خودش را داشته باشد. البته اینها مقصر هم نیستند، مربی ندارند، اینها باید کار ببینند و روی‌شان کار شود. اما متأسفانه کسی نیست. خب اینها یک زمانی به اوج می‌روند و زود هم کنار می‌روند.

 

 اعتقاد شما این است که «گودار»ها هم به موسیقی خدمت کردند و هم ضربه زدند. اصلاً اگر گودارها نبودند، موسیقی بود یا نبود؟

موسیقی بود! موسیقی همان زمان هم بود. ما بهترین هنرمندها را داشتیم، غیر گودار. مردم یک زمانی فکر می‌کردند اگر مثلاً بنده بیایم ساز بزنم و بخوانم، می‌گفتند: طرف گودار است! خب این گودارها را زمانی‌ که نادرشاه آورد بعنوان خنیاگر و رامشگر آورد، اینها در اصل در جشن‌ها و اعیاد برای مردم می‌خواندند. خب ‌کم‌کم نسل‌شان زیاد شد و وارد مردم شدند. یا زمان بهرام گور، که کسانی را آورده بود که خیلی سیاه بودند. سیاه‌ها در تئاتر و کارهای نمایشی فعالیت می‌کردند. مردم هم تعجب می‌کردند، چون ایرانی‌ها، سیاه کم داشتند، فقط در جنوب و در اعراب، ممکن است مقداری سیه‌چرده باشند، ما سیاه کم داریم. خب، مردم از دیدن اینها و کارهایشان لذت می‌بردند. ‌اینها همه هنرمند بودند و در جشن‌ها و اعیاد، تیاتر بازی می‌کردند.

یواش یواش، تعدادشان زیاد شد و موسیقی از دربار، در خدمت خوانین آمد و بعد، کم‌کم مردمی شد.

اساتید بزرگ ما، زحمت کشیدند و موسیقی را علمی کردند و موسیقی شد علم! واقعاً موسیقی از علم ریاضی هم بالاتر است. حالا، دانشگاه و الحمدالله کلاس موسیقی‌ای و ...، همه سعی کردند موسیقی را علمی فرا بگیرند. بهتر شد.

 

موسیقی شرق مازندران، چه دارد و از کجا آمده؟! چه ویژگی‌های خاصی دارد؟

موسیقی شرق مازندران، بصورت روایت و منظومه و داستان است، که ما کلّی داستانهای عاشقانه و مذهبی و حماسی داریم. ما در موسیقی، مخصوصاً در شرق مازندران، یک سری زینت داریم. یک سری تحریرهای خاص داریم. اینها در اصل در موسیقی شرق هست، یک سری «سرونگ»ها هست که کارها را زیبا می‌کند.

خیلی‌ها احساس می‌کنند که مثلا موسیقی شرق مازندران چرا غمگین است؟ غمگین نیست، لطیف است. ما مشکلات تاریخی هم داشتیم. سختی‌هایی که به مردم گذشته است در زمان املاک. اوج موسیقی ما اواخر قاجار و اوایل پهلوی بود.

یک سری حماسه هست که مردم، پهلوانان خودشان را دوست داشتند و برایشان شعر می‌گفتند. اگر مثلاً کسی، بر فرض یک قهرمان ملی، به طریقی کشته می‌شد، مردم برایشان شعر می‌گفتند، برایشان موسیقی می‌سراییدند. یک سری هم که عاشقانه و سمبلیک است. مثل امیری، طالبا و غیره. طالبا یک داستان عاشقانه است.

 

 همان طالب و زهره؟!

بله. اصلاً یک داستان عاشقانه است. به هر حال وقتی به صورت موسیقی در‌می‌آید، زیبا می‌شود، کم‌کم در دل مردم می‌رود. اگر عاشقانه می‌خوانیم، همه در زندگی‌شان فکر می‌کنند این عاشقی یک روزی برای اینها هم بود، این داستان شباهت به زندگی اینها دارد. این است که مردم لذت می‌برند.

 

شباهت‌ها و تفاوت‌های موسیقی شرق و غرب مازندران در کجاهاست؟

ببینید، بر فرض ما «هُژَبرسلطان» یا «مَشتی» را داریم که مال غرب است. خب، چون هژبر سلطان را در اینجا می‌کشند، (در منطقه‌ی «کلاک»، شرق بهشهر)، موسیقی این منطقه فرق دارد، تقریباً حزن‌انگیزتر می‌شود. خب چون یک عده این صحنه‌ها در ذهن‌شان نیست، بصورت حماسی کار کردند و شخصیت‌اش را اینطور نشان دادند، از پهلوانی‌هایش صحبت می‌کنند. ما هم داریم، از شجاعت هژبر می‌گوییم، از جوانی «سهم‌الممالک» می‌گوییم. منتها داستان را با موسیقی شرقی می‌خوانیم. موسیقی شرقی یعنی لطافت بسیار، تحریرهای مخصوص که خواننده از حنجره خارج می‌کند. سوای از موسیقی سنتی، یک سری تحریرهای مقامی داریم که مخصوص موسیقی مقامی‌ست و در همه‌ی اقوام وجود دارد و در شرق مازندران، زیادتر از همه است. ما این کار را در موسیقی «طوالش» هم دیدیم که خیلی لطیف و زیباست. یک سری ملودی‌ها دارند که من اعتقاد دارم از موسیقی شرق مازندران بهتر و غنی‌تر است.

 

 موسیقی گرگان چطور؟

خب، موسیقی گرگان و علی‌آباد؛ این فیلم پایتخت از آنجا گرفته شده، یک‌سری موسیقی‌هایشان از آنجاست. اینها بیشتر کارهای ما را می‌خوانند و یک سری مثلاً «کوروغلو» هم می‌زنند و می‌خوانند. ولی کوروغلو مال آذربایجان است. خب، امروز ترکمن‌ها هم کوروغلو می‌خوانند، آن وقت در شمال خراسان هم ترک‌ها دارند کوروغلو می‌خوانند. منتها هرکس به طریقی دیگر و به سبک خودش می‌خواند. موسیقی شرق شرق، یک مقداری برگرفته از این‌ طرف، از ترکمن، از شمال خراسان است. دو سه نوع موسیقی را اینها اجرا می‌کنند. یک سری آوازی‌های مستقل هم اینها دارند که زیبا و فوق‌العاده‌ است.

 

این «هرایی» که معمولاً اول اجراها می‌خوانید، یعنی چه؟! که در خراسان هم شنیده می شود.

بله! آنها هم هرایی دارند. هرایی به معنی شیون و فریاد است. مردم به دادم برسید. در هرایی ما، گوشه‌های «چاربند عاشق» و «کنارشهری» و «اسیری» و اینها، داستان دارد، داستان «یاغی بَوِرده». ما داستانی داریم به نام «برار غلامعلی جان». این داستان در زمان حمله‌ی ترکمن‌ها بود که حشم مردم را می‌بردند و مقداری یاغی‌بازی در‌می‌آوردند. برگرفته از آنجاست. آن وقت هرایی به معنی شیون و فریاد است. همان مردم به دادم برسید.

 

 شما کارهای آوازی و سنگین‌خواندن را بیشتر دوست دارید، چرا؟

بله! هنر همین است. اینها ماندگارند. اینها تقریباً مثل منظومه‌های ماست که ریشه در فرهنگ مردم دارد. کارهای سبک و ریتمیک، هیچ وقت ماندگار نیست و زودگذر است. ولی کارهای آوازی و نیمه‌آوازی همیشه ماندگار است. مخصوصاً اگر به شعر متکی باشد و پیام داشته باشد. در کارهای من، بیشتر شعرها از خودم هست و خودم گفته‌ام.

 

مثل موسیقی ایرانی که پیش‌درآمد و درآمد و آواز و تصنیف دارد، موسیقی مازندران هم همین‌ است؟

بله. ما در منظومه‌ها هم داریم. آوازی داریم، نیمه‌آوازی می‌شود و کم‌کم ریتمیک می‌شود. هر منظومه‌ی ما شاید سه – چهار گوشه داشته باشد، بعضی‌ها حتی بیشتر هم دارند.

 

 حاج قربان سلیمانی اعتقاد داشت موسیقی ردیف و دستگاهی از موسیقی مقامی و محلی گرفته شده است، نظر شما چیست؟

بله! نه تنها حاج قربان، همه‌ی اساتید و صاحب‌نظران موسیقی اعتقاد دارند که ریشه‌یموسیقی ما، در موسیقی مقامی است. اصلاً مادر موسیقی ما، موسیقی مقامی ‌است.

 

 یک جا شنیده بودم از منظومه‌ای خراسانی تعریف می‌کردید، «قاینار، سگ باوفای چوپان»...

بله! اینها مثلاً در شمال خراسان منظومه‌ای دارند بنام «فیروزه». که قسمتی از خاک ایران است. قاجاری‌ها از ایران گرفتند و ... فوق‌العاده زیباست. یا همین قاینار، سگ باوفای چوپان، جزو اسطوره‌های موسیقی ماست. فوق‌العاده هم زیباست. فیروزه هم همینطور.

 

 در شرق  چه نوع منظومه‌هایی داریم؟

در شرق مازندران، ما حماسه زیاد داریم، عاشقانه هم زیاد داریم، مذهبی هم زیاد داریم.

در مذهبی‌ها ما «غار حرا رفتن پیغمبر» را داریم، «امام رضا»، «حضرت یوسف»، «حضرت موسی»، و خیلی چیزهای دیگر داریم.

در عاشقانه‌ها، «عباس مسکین» هست، «عارف و گلما»، «حسینا و نباتی»، «حیدر بوکا صنم»، «حقانی»، «هرایی» و خیلی چیزهای دیگر که خاطرم نیست. و یا همین «توتون‌جاری»، «طاعون»، «داستان جمیله»، «کشف حجاب»، «حجت غلامی»، «مشتی»، «حسین خان».

در حماسه هم همان هژبرسلطان که گفتم. اینها قهرمانان ملی بودند. کسانی بودند که برای مملکت، خدمت کردند. همین «محمد جبه»ی ما در همین گرجی‌محله.

 

این محمد جبه را می‌شود تعریف کنید؟!

بله، مختصر بگویم، روس‌ها اینجا جنگل را اجاره می‌کردند، اینها با روس‌ها درگیر می‌شوند. آن‌وقت مردم مانع‌ چوب بریدن روس‌ها می‌شدند. حتی سندش را یکی از دانشجوها رفت و قرار شد بیاورد که این روس‌ها مردم را بعنوان اشرار کشتند. در حالی که داشتند از جنگل خودشان دفاع می‌کردند، ولی اینها را بعنوان اشرار کشتند که مردم یک افسر روس را همینجا کشتند و درگیر شدند. البته مقصر آنها بودند.

 

در مورد مسئولین و اداره‌جات و اینها در بهشهر بفرمایید، هرچند که بطور کلی فرمودید که میانه‌ی خوبی ندارند و انگار بیگانه‌اند با این فرهنگ و هنر و موسیقی.

خیلی خوب اند! به ما که می‌رسند خیلی خوب هستند. ولی بچه‌ها را اذیت می‌کنند. من نمی‌دانم چرا بچه‌ها را اذیت می‌کنند؟! به ما می‌رسند، می‌گویند: تو قلندر موسیقی ما هستی، تو فلان هستی. من می‌گویم: خب بچه‌ها را چرا اذیت می‌کنید؟ اینها هم با ما هستند دیگر.

ببینید، این کار که تمام می‌شود و موسیقی به هر صورت و با هر سختی که باشد اجرا می‌شود، اما بچه‌ها از کم‌لطفی‌ها ناراحت هستند که باید به بزرگواری خودشان ببخشند.

 

 در آینده، باز هم تمایل به برگزاری کنسرت دارید؟

حالا انشاءالله باید ببینیم اگر سلامتی ما اجازه بدهد، بله! چرا نخوانیم؟ انشاءالله این کار را می‌کنیم. آن وقت مردم اگر استقبال کردند ما در خدمت‌شان هستیم.

 

 در مورد وضعیت اقتصادی و بیمه‌ی هنرمندان، پیشنهادی یا نظری ندارید؟

آخرین خبری که داشتم، الحمدالله هفت هشت هزار عضو گرفته بودند. هرچند خب همه‌شان هم که هنرمند نبودند. ما می‌شناسیم خیلی‌ها هنرمند نیستند. یکی زنگ می‌زد به فامیلش، می‌گفت بیا. جواب می‌داد: من که هیچ چیز بلد نیستم! می‌گفت: تو بیا. من درست می‌کنم. شما بیا عضو شو از بیمه‌ی اینجا استفاده کن.اما همین را هم اگر بها بدهند، همان آقا هم تصمیم می‌گیرد و یک روز دنبال هنر می‌رود.

 

در مورد عمر هنری‌تان، شده حسرت بخورید؟

نه! گذشته را نمی‌شود به حسرت نگاه کرد. ولی خب یک سری کم کاری‌های من بخاطر گرفتاری‌ها بود. مثلاً الان من کارهایم را جمع‌آوری نکردم که باید جمع‌آوری کنم. این منظومه‌ها باید شعر‌هایش مرمت شود. ببینید، معمولاً این منظومه‌هایی که در منطقه‌ی ما بود، دو سه تا دوبیتی بیشتر نبود، خب این داستان باید تکمیل شود. مثلاً خنیاگران قدیم، خیلی سند هست که اینها از این داستان می‌خوانند و صحبت می‌کنند ولی شعرش ربطی‌ به آن داستان ندارد. هر شعری را بعنوان آن منظومه استفاده می‌کنند. خب، اگر اینها شناسنامه‌دار شوند و تنظیم شوند، بهتر است.

 

 در مورد بنایی که در قسمتی از حیاط خانه‌تان دارید می‌سازید، توضیح دهید. چرا تصمیم به ساخت یک بنا با ظاهر و مصالح قدیمی و سنتی گرفتید؟

ببینید، انسان همیشه به خاطراتش زنده است. مثلاً وقتی صحبت از قدیم و داستان‌های قدیم می‌شود همه دوست دارند بشنوند. ما به این نتیجه رسیدیم که روستای ما دارد بافت سنتی خودش را از دست می‌دهد، دیگر خانه‌های سفالی و چوبی نیست. عین موسیقی است دیگر. دارد فراموش می‌شود. همه دارند ساختمان‌های چند طبقه می‌سازند. من تصمیم گرفتم یک ساختمان بصورت نمادین، اما خوب و محکم بسازم، با چوبهای اِزدار. خب، چوبهای آزاد، چوبهایی هستند که ماندگارند، الان این چوبهایی که من اینجا بکار بردم، بعضی‌‌هایشان دویست سال قدمت دارند. در ساختمان بودند و من اینها را گرفتم و دوباره به کار بردم، انگار که دیروز اینها را تراش دادی! می‌خواهم بگویم که می‌شود با همین چوبها ساختمانی درست کرد که سالها بماند، سفال باشد، سفال هم ماندگاری دارد، سفال هم خاصیت دارد. در قدیم، مردم مثلاً سیر، پیاز، تمام حبوبات، تمام گندم را بالای پشت بام می‌گذاشتند. الان دیگر نمی‌گذارند. چرا؟ چون ایرانیت یا حلب، این خاصیت را ندارد و مواد غذایی آنجا از بین می‌رود. این شد که تصمیم گرفتیم کاری بکنیم. خب خیلی هم برای ما پرهزینه بود و ما فکر نمی‌کردیم اینجور هزینه‌زا شود. به هر حال تمام‌اش کردیم. یعنی فعلاً دیوارها و سقف، تکمیل شده‌اند.

خودمان ساختیم، از جیب خودمان. کسی حمایت نکرد. خودمان این کار را کردیم و هر موقع یک مقدار پول جمع کردیم، خلاصه، یک بخش‌اش را ردیف کردیم. در آینده هم یا جای آموزش می‌شود و یا جای شب‌نشینی‌ها و همین کارها. اصلاً یک نمادی هم هست، حالا بالای کوه بروید و ببینید، مشخص است، ساختمان خودش را نشان می‌دهد. از بالا هم نگاه کنید، بین دو تا کوه قرار گرفته و منظره‌ی زیبایی دارد.

 حرفی هست که نگفته باشید؟ خطاب به کسی یا...

والله، مسئولین می‌دانند، از ما هم بهتر می‌دانند. گفتیم. ببینید، الان پنج – شش سال است که «جشنواره‌ی موسیقی مقامی» برگزار نمی‌شود! چرا؟! چرا؟ چرا اجرا نمی‌شود؟! چرا؟! به چه دلیل؟ ببینید، ما خودمان را مقصر می‌دانیم.

 

شما؟

نه! من نه. حالا یک عده جمع شدند بعنوان هنر، از قِبَل هنر دارند مثلاً سود می‌برند. سفرهای خارجی می‌روند. که حق‌شان نیست. دارند این کارها را می‌کنند. ما همه را به اسم می‌شناسیم. چقدر پول حیف و میل می‌شود. به هر حال، الان آن آقا هم برایش بودجه می‌آید که اینقدر بودجه را صرف این جشنواره بکنید. مثلاً این هتل می‌خواهد، هزینه‌ می‌خواهد، به هر حال رفت و برگشت می‌خواهد، طرف از آن سر ایران بلند شود بیاید، به هر حال هزینه می‌خواهد، چند مدت باید در هتل بماند. اینها، اوایل در دهه‌ی فجر خیلی خوب ود. مثلاً ده روز بود، هنرمندان دور هم بودند، همدیگر را می‌دیدند، تبادل فرهنگی می‌شد، می‌شناختند همدیگر را. یک مدت گرفتند چکار کردند؟! دو –سه روزه‌اش کردند. بعد از این دو – سه روزه هم دلشان راضی نشد و گفتند: آقای اسحاقی! شما مثلاً در چهارشنبه ساعت پنج بعد از ظهر در فلان تالار، برنامه داری، بیا اجرا کن. آن وقت، اگر اجرا کردی، می‌مانی؟ یا می‌گفتم نه و یا بله. اگر نه بود که اینها خوشحال می‌شدند! اگر هم بله بود که یک شب برای استراحت در هتل می‌ماندیم که همان یک شب بود. کسی، کسی را نمی‌دید. ما یک هنرمندی را نمی‌دیدیم که مثلاً این آقا از کجا آمد؟ ولی آن زمان بهتر بود. تبادل فرهنگی می‌شد، همدیگر را می‌دیدند. اگر اینطور بود که الان کسی حاج قربان را نمی‌شناخت. خب ما سالها با حاج قربان زندگی کردیم! همه‌ی این هنرمندهایی که بودند، با هم دور هم بودیم، می‌نشستیم، درد دل می‌کردیم.

دلیل اذیت‌کردن‌هایشان چیست؟

اینها اسم این کارها را اذیت نمی‌گذارند. میدانید که؟ می‌گویند ما اذیت نمی‌کنیم، ما داریم حمایت می‌کنیم. خب، به هر حال، این کار هم تمام می‌شود و روسیاهی برای اینها باقی می‌ماند. نمی‌دانم اینها چه فکر می‌کنند؟ خیلی‌ها آمدند و کنسرت دادند، بدون دغدغه. حالا کار ما اینجور شد.

 

 سوال این است که چرا  باشما چنین برخوردی می شود با این سابقه درخشان و افتخارآفرینی که دارید؟

خب در این برنامه، من که اصلاً دست اندر کار نیستم. اینها اوایل فکر می‌کردند این جوانها خودشان دارند این کار را می‌کنند، کم‌کم متوجه شدند که نه! من پشت سر این قضیه هستم. که گاه گاهی زنگ می‌زنند. مثلاً آقای آقاجانی که خودش اهل موسیقی است، می‌گوید: آقا، شما که خب بزرگ موسیقی هستید و ببخشید و از این حرفها.

تو پنجاه تا امضا از من گرفتی، چک می‌خوای، و ... – مگر چیست؟ می‌خواهیم چکار کنیم مگر؟ می‌خواهیم دو کلمه برای مردم بخوانیم و برویم پی کار خودمان دیگر.

 

 نه تنها خودشان کارهای شما را انجام نمی‌دهند که با خیال راحت بروید اجرا کنید، بلکه با برگزارکنندگان که عده‌ای جوان علاقمند هستند، مخالفت و سنگ‌اندازی می‌کنند، درست است؟

بله! اینطور باید باشد. برای من جالب است، همین آقای آقاجانیان که گفتم، از دوستان ماست و ما را می‌شناسد. مثلاً یک بودجه‌ای آمده بود که کسانی که آمدند چهار تا آهنگ انقلابی خواندند، از اینها حمایت شود و این بودجه به اینها تعلّق بگیرد. ما اتفاقاً یک چیزی در مورد شهدا خوانده بودیم که خیلی گل کرده بود و در جشنواره‌ها رفته بود و خیلی هم کار برجسته و برگزیده‌ای شده بود. رفته بودیم در لرستان و اجرا کردیم. بعد به ما گفتند خب سی‌دی اثر را بیاورید. ما سی‌دی را بردیم و جواب دادند: بله، چون شما در خرّم‌آباد لرستان این را خواندید، شاید به شما تعلق نگیرد. گفتم: خرّم‌آباد لرستان مگر در ایران نیست؟ اولین بار من برای شهدای مسجد، همین‌جا خواندم این را، بعد، از ما خواستند و ما رفتیم و آنجا خواندیم. هیچ! از این حرفهایی که حتی نمی‌شود گفت...

 

منبع : اختصاصی نوای فارس
برای دیدن سایز اصلی روی عکس ها کلیک کنید
به اشتراک بگذارید :
برچسب ها


عضویت : telegram.me/joinchat/AzEeHDus0u0ht5Y_Qi2E0Q