۱۴۰۳ اول ارديبهشت - 04:10 ق.ظ

گفت‌و‌گو با بهروز‌غریب‌پور که دور جدیدی از اجرای اپرا را شروع کرده استتمام آثارم با من زندگی کرده‌‌اند

تمام آثارم با من زندگی کرده‌‌اند

نوای فارس-اعظم حسن تقی-مهرداد نصرتی: بهروز غریب‌پور متولد 1329 سنندج و دانش‌آموخته رشته نمایش در مقطع لیسانس از دانشگاه هنرهای زیبای دانشگاه تهران است.

 وی با پیروزی انقلاب، تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی ارشد کارگردانی در آکادمی هنرهای دراماتیک رم silvio Damico نیمه کاره گذاشت و در سال 1358 به ایران برگشت. وی در حالی که 16 سال بیشتر نداشت، آرش کمانگیر سیاوش کسرایی را در سنندج روی صحنه برد و ضمن اینکه کارگردانی و طراحی صحنه این کار را بر عهده داشت، در نمایش یاد شده بازی هم کرد. تجربه‌ای که باز هم تکرار شد و بازی در نمایش‌های«‌زاویه» غلامحسین ساعدی، «‌پهلوان اکبر ‌می‌میرد» ‌بهرام بیضایی و «شنل هزار قصه» به کارگردانی اسکارباتک جزو این تجربیات بود. تئاتر عروسکی بعدها جدی‌ترین دغدغه بهروز غریب‌پور شد. با این کارگردان شناخته شده، در شرایطی گفت‌وگو کردیم که دور جدیدی از اجرای اپراهای عروسکی او و گروه نمایشی‌اش (گروه نمایش عروسکی آران) در تالار فردوسی روی صحنه رفته و هنوز ادامه دارد.

 

یکی از دغدغه‌های شما جریان سیال ذهن دادن به متن است، در «اپرای سعدی»، سعدی معاصر می‌شود با حلاجی که لااقل 300 سال با هم اختلاف زمانی دارند. اینها از کجا به ذهن شما می‌رسد.چون تقریبا در اپراهای شما این اتفاق می‌افتد. مثلا در اپرای حافظ، خیام و سعدی و حافظ در یک جا جمع می‌شوند. حال آنکه قرن‌ها با هم فاصله زمانی دارند.

 

ببینید. من اول خودم باید کشف کنم و بعد پژوهش به دادم می‌رسد. من در تمام ابیات سعدی، یک حسین منصور حلاج ندیدم. احساسم این بود که سعدی چطور می‌تواند بعد از سفر سی ساله‌اش در خانقاه ابن خفیف شیرازی سکنی گزیند و حرفی از حلاج به میان نیاورده باشد؟ ابن خفیف شیرازی کسی است که در زمان زندانی بودن منصور حلاج، در زندان به ملاقات او رفته است و فتوا داده که او کافر نیست و مسلمان است و برای او اشک ریخته است. چطور سعدی بین این همه خانقاه و مکان‌های مختلف، آنجا را برگزیده است؟ بعد من احساس کردم سعدی به دلیل  اینکه شخصی است که در خدمت تقویت جامعه همت کرده است وقتی‌که نزدیک به عرفان می‌شود می‌ترسد که مبادا درویش‌صفتی، خانقاه‌بازی و زهد ریایی را ترویج کند. ما در دورانی می‌بینیم که این خانقاه‌ها، مکانی برای نابود کردن استعدادهای ما می‌شود. بنابراین در متن غزلیات سعدی می‌بینیم که او یک عارف به تمام معناست. تا اینجا کشف من است.

 

برای این برداشت‌تان مستند پژوهشی هم پیدا کردید؟

 همین را می‌خواهم بگویم. هنگامی که من کتاب «کرشمه عشق» دکتر نصرالله پور جوادی را خواندم گفتم شاهد از غیب آمد. ایشان به‌عنوان یک پژوهشگر بسیار با سواد ثابت کرده است که سعدی و حافظ را می‌توان در طبقه‌بندی عرفا، نمونه‌ای از «نو حلاجان» به حساب آورد. یعنی می‌خواهم بگویم علاوه بر این‌که من خودم به این مطلب رسیدم، مستند می‌کنم این قضیه را به آنچه پژوهشگرم گفته است. یعنی من پس از این‌که اپرا را نوشتم، این کتاب را خواندم. برای نوشتن این اپراها، ماه‌ها و سال‌ها با این بزرگان همجوار می‌شوم و با آنها زندگی می‌کنم، کار می‌کنم و بعد به خودم جرأت می‌دهم که درباره آنها بنویسم.

من سال‌هاست که روی اپرای خیام کار می‌کنم و اخیرا که ورژن اول این اپرا را تمام کرده‌ام، حاضر نبودم حتی یک رباعی از خیام را به‌عنوان متن بنویسم و می‌گفتم باید این متن، نتیجه کشف و شهود من باشد و چه فرقی می‌کند که علی دشتی در کتاب ارزشمندش «دمی با خیام» آن را آورده باشد یا بهروز غریب‌پور به این موضوع رسیده باشد. من باید این را نشان بدهم. من درام‌نویس و کارگردان تئاتر هستم و دیدگاهم فرق می‌کند. ضمن اینکه مناسبات اجتماعی دوران من هم فرق می‌کند و به این دلیل من فکر می‌کنم هیچکدام از این نوشته‌ها بدون پژوهش‌های عمیق روی خود آن متون به وسیله خود من انجام نشده است.

 

به کدام یک از کارهایتان تعلق خاطر بیشتری دارید؟

 من به هر کدام از این نمایش‌ها، از جنبه‌ای تعلق خاطر دارم. در «اپرای رستم و سهراب»، از اینکه من می‌توانم تماشاگر را به دنیای اسطوره‌ها بکشانم، بسیار لذت می‌برم، بُعد افسانه‌ای در این اپرا برای من بسیار لذت‌بخش است. در «اپرای عاشورا» از اینکه می‌توانم واقعه عاشورا و این روز سرخ و حماسه جاودانه کربلا را به نمایش بگذارم، لذت می‌برم. در «اپرای مکبث»، اینکه یک تراژدی غربی را برای اولین بار در تاریخ تئاتر و تئاتر عروسکی به این شیوه اجرا کرده‌ام، برایم لذت بخش است. در «اپرای مولوی» از اینکه تماشاگر را به دنیای عرفانی می‌برم و او را تهییج می‌کنم تا عشق و صلح بیاموزد و قدرتمند باشد، لذت می‌برم یا در «اپرای حافظ»، وقتی‌که تماشاگر را به دنیایی دیگر می‌برم تا به او نشان دهم که ریاکاران چگونه می‌توانند عرصه را بر انسان راستین تنگ کنند، پر از شور و شوق می‌شوم. در «اپرای سعدی» که سفرها، رفتن‌ها، دیدگاه‌ها و جهان پر راز و رمزی را که او کشف کرده است نمایش می‌دهم، لذت می‌برم. بنابراین هرکدام از این نمایش‌ها برای اینکه بخشی از آرزوهایم را محقق و تامین کرده است به آنها تعلق خاطر دارم.

 

واقعا از نظر شما هیچکدام بر دیگری برتری ندارد؟

 به هیچ‌وجه. هیچ‌کدام را بر دیگری ترجیح نمی‌دهم. من وقتی‌که در حال تمرین «اپرای عاشورا» هستیم، دلم برای «اپرای سعدی»، تنگ می‌شود، وقتی‌که «اپرای عاشورا» را تمام کردیم و به سراغ «اپرای مولوی» می‌رویم، دلم برای «اپرای عاشورا» تنگ می‌شود، وقتی «اپرای مولوی» را اجرا کردیم و کنار گذاشتیم و «اپرای لیلی و مجنون» کار می‌کنیم، دلم برای «اپرای مولوی» تنگ می‌شود و... یعنی هیچ‌کدام از این آثار، نه سفارشی هستند و نه خلق‌الساعه‌اند، این آثار با من زندگی کرده‌اند، خودم در تمام این آثار هستم، می‌دانم کجاها خودم با سعدی، مولوی، حافظ و... همراه شده‌ام، به همین دلیل من هیچ‌کدام از این آثار را نمی‌توانم بر دیگری ترجیح دهم.

 

فکر می‌کنید این اپراها را چند سال دیگر، همچنان اجرا خواهید کرد؟ چند سال دیگر این آثار تکرار خواهند شد و تکراری نخواهند بود؟

 بگذارید جواب این سوال را این‌طور بدهم. ما تماشاگری داشتیم که 33 بار «اپرای سعدی» را دیده بود. من این سعادت را داشته‌ام که اغلب کارهایم این‌گونه شود. هنگامی‌که نمایش بینوایان را به روی صحنه می‌بردم، تماشاگری داشتم که 21 بار این نمایش را دیده بود. یک شب در زمان اجرای نمایش بینوایان، در آن صحنه‌ که کوزت نامه ماریو را می‌خواند، زمزمه‌ای را در سالن شنیدم. از دستیارم خواستم که میان جمعیت برود و ببیند این چه صدایی است که انگار با آنچه روی صحنه می‌گذرد هماهنگ است. دستیارم به میان جمعیت رفت و با شوق و ذوق بازگشت و گفت: اینها دانشجویان دانشکده پرستاری بودند، برای پنجمین بار آمده بودند نمایش را ببینند، متن را حفظ کرده بودند و همراه با کوزت، متن را می‌خواندند. افتخار من این است. سرمایه من همین نوع کارهاست. هیچ چیز دیگری در زندگی ندارم. برای من لذت‌بخش است که مخاطب، 5 بار، 10بار، 33 بار، به دیدن نمایش‌هایم بنشیند. برای من افتخار بزرگی است.

 

بین این شخصیت‌هایی که برایتان محبوب هستند، تا به حال شده است دلتان بخواهد زندگی کسی را بنویسید و نتوانسته باشید یا گوشه ذهنتان نگاه داشته باشید تا بعدا به آن مراجعه کنید و روی صحنه بیاورید؟

 در «اپرای حافظ» و «اپرای مولوی» سعی کرده‌ام که به سعدی اشاره‌ای بکنم، خیام روی صحنه بیاید، عطار روی صحنه بیاید، من عاشق همه اینها هستم، ولی امیدوارم که زنده بمانم و خیامی را که نوشته‌ام روی صحنه بیاورم.

 

بازی دهندگان کارهای شما در انتقال حس، بسیار موفق عمل می‌کنند و به‌خوبی می‌توانند روی صحنه، هنرنمایی کنند، آن‌قدر که گاهی فراموش می‌شود، نخ این عروسک‌ها در دست کس دیگری است، به نظر این اتفاق، تنها به هنر این بازی دهندگان برنمی‌گردد، آیا شما برای رسیدن این افراد به این مرحله هم برنامه‌ای داشته‌اید؟ یعنی برای اینکه این افراد بهتر با نقش خود ارتباط برقرار کنند، چه تمهیداتی در نظر گرفته‌اید؟

 اول اینکه من همواره تاکید داشته‌ام که به کسانی که نخ عروسک‌ها را در دست دارند، عروسک گردان نگوییم. اینها عروسک‌گردان نیستند بلکه بازی‌دهندگان عروسکند. زیرا اگر بگوییم عروسک‌گردان، قدرت بازی دهنده را خفیف کرده‌ایم.اما در مورد پرسش شما باید بگویم این گروه موظف هستند که هر روز، دو ساعت قبل از اجرا بیایند و تمرین کنند. هر روز نقد اجرای شب قبل را می‌خوانیم، هر روز اشکالات را رفع می‌کنیم و من برای اینکه به بازی‌دهنده تشر بزنم می‌گویم که عروسکی بازی دادی. موقعی که دیگر انسان نیست و نفس نمی‌کشد، می‌شود عروسکی. باید آن‌قدر زنده باشد که تماشاگر یاد این رباعی خیام بیفتد که: ما لعبتکانیم و فلک لعبت‌باز/    ازبهر حقیقتی نه از روی مجاز/    یک چند درین بساط بازی کردیم/    رفتیم به صندوق عدم یک‌یک باز... شما موقعی که عارف، عاشق و آگاه باشید، نقش خود را احساس می‌کنید، دیگران هم می‌توانند احساس کنند ولی خیلی وقت‌ها باید فراموش کنید.

 

به‌عنوان سوال پایانی دلتان نخواسته تئاتر غیر عروسکی کار کنید یا در آن حوزه بیشتر شناخته شوید؟

 با اینکه خیلی‌ها به من پیشنهاد می‌کنند که تئاتر کار کنم یا تاسف می‌خورند که چرا من در تئاتر کار نمی‌کنم، با وجود این، من از انتخابی که کرده‌ام، فوق‌العاده راضی هستم و ان‌شاءالله که بتوانم، این راه را ادامه دهم. این راه هم بگویم من اولین نمایشی که طراحی، کارگردانی و بازیگری دقیق کردم، نمایش آرش کمانگیر سیاوش کسرایی بود،این نمایش را در 16سالگی انجام دادم. برای آنکه نویسنده باید جان خود را در تیر بکند تا به هدف بخورد. بنابراین من تمام این آثار را با عشق و علاقه‌مندی و بدون واهمه از اینکه پول دارم، ندارم، مشکل برایم پیش می‌آید یا نه، نوشتم و روی صحنه بردم.

قبلا هم در گفت‌وگویی درباره دلیل تمرکز خود بر اپرای عروسکی گفتم من از روی عادت بر اساس واقعیت‌ها عمل می‌کنم و از زمانی‌که خودم را می‌شناسم اساسا رویاپردازی نکردم و سعی کردم آرزوها و رویاهایم بر اساس توانایی‌های خودم و شرایط پیرامونم نقش بگیرد. بنابراین الان هم اگر آرزویی داشته باشم و آرزویی بکنم دقیقا بر اساس پشتوانه 50 سال تجربه‌ام در تئاتر است. بنابراین طبیعی است که دوست دارم اتفاقات ارزشمندتر و موثرتری در زندگی هنری‌ام ‌رخ بدهد، ولی خدا را شکر می‌کنم که آنچه خواستم تا به امروز انجام دادم. البته طبیعی‌ است در مواردی دست و پایم بسته بوده، مثلا زمانی‌ که به‌عنوان کارگردان وارد سینما شدم، واقعا با دست خالی و در شرایطی سخت که مطلقا ایده‌آل نبود، دو فیلم را کارگردانی کردم.

در واقع اگر به‌عنوان آرزو بخواهم بگویم که دوست دارم کاری انجام بدهم آن کارگردانی یک فیلم سینمایی (البته با شرایط ایده‌آل و در حد آرزوهای خودم) است. ولی این مساله آنگونه نیست که الان دغدغه‌ام باشد و اگر این اتفاق نیفتد خلأیی در زندگی‌ام رخ بدهد. چراکه همواره سعی کرده‌ام وقتی به یک نقطه‌ای می‌رسم که آن نقطه امکان تعمیق و بسط دارد دیگر کمتر وارد حوزه‌های دیگر می‌شوم تا آن را به ثمر برسانم. به همین خاطر هم بعد از نمایش «کلبه عمو تام» دیگر کارگردانی تئاتر نکردم و دلیل آن هم این بود که در حوزه اُپرای ملی و اُپرای عروسکی به نقاط کلیدی و ارزشمندی رسیده بودم و کوشش‌ام این بود که حتی برای تحقق این آرزویی که گفتم تلاش نکنم. چون می‌دانستم اگر تلاشی برای این آرزو بکنم، عملا آنچه در حوزه اُپرای عروسکی و ملی به آن رسیده ام در سایه قرار می‌گیرد. نهایتا تا به امروز اگر رویایی در سر داشتم و وقتم را به آن اختصاص دادم، تلاش کردم در حد بضاعت هنری و توانایی‌هایم آن را ارائه کنم.

 

 

منبع : دنیای اقتصاد
به اشتراک بگذارید :
برچسب ها


عضویت : telegram.me/joinchat/AzEeHDus0u0ht5Y_Qi2E0Q